دوستای جدیدپسرم
بابایی به جزاینکه بابای خیلی خوبیه وبه گل وگیاه علاقه خاصی داره به پرنده هاهم خیلی علاقه داره،یه مدتی بود که2تا کبوتر داشتیم یه وقتایی بابایی آزادشون میکرد که یه کم هوابخورن پرنده هاچون به خونه عادت کرده بودن دم غروب دیگه خودشون برمی گشتن،بعداونا تخم گذاشتن و حدود2هفته قبل صاحب 2تا پرنده کوچولو شدن،5روز پیش بودکه بابایی بچه کبوترارو آوردتوساختمون اولش مخالفت کردم که چراآوردیشون و...
اون موقع بود که بابایی گفت مادروپدراین کوچولوها گم شدن وهیچ اثری ازشون نیست وخدا اوناروسپرده دست ما ،دلم به حالشون سوخت آخه هنوزپروبالی نداشتن وازگرسنگی خونه روازصداشون پرکرده بودن .بابایی هرروز بهشون آب ودون میده تا بزرگ بشن وروپاهای خودشون بایستن .
گل پسرمامان هم اوناروخیلی دوست داره وقتی غذاشون وجامی خورن اونارومیبره زیر تخت میذاره ومیگه هیس رفتن زیرتخت تابخوابن فردا بیدارشون میکنیم دوباره بهشون غذا بدیم